شبی خواب دیدم با او درساحل زندگی قدم می زنمو ردپاهایمان روی شنهای ساحل باقی می ماند!
وقتی در انتهای راه برگشت و به پشت سر نگریست دید
در مسیر زندگی
آنجاهایی که سختیها ورنجها اورا در هم پیچیده بود ردپاها یکی شده وفکر کرد که تنها
مانده بود! به من گله کرد که
چرا در شرایطی که از همیشه بیشتر به تو محتاج بودم مرا تنها گذاشتی؟
به او گفتم:
عزیزم من هیچ گاه تورا تنها رها نکرده ام و همیشه همراه تو بوده ام!
آنجاها که ردپاها یکی شده ،
ردپاهای من است که تورا در آغوش گرفته تا سختی ها تو را نیازارد.